اين ديده ها که تشنه ي خواب و خيال توست
در آرزوي ديدن روز وصال توست
وقتي که سال مي رود و تازه مي شود
با خويش گفته ام دگر امسال سال توست
با ذوالفقار حيدري خود ظهور کن
دنيا در انتظار شکوه و جلال توست
لطفي به حق من کن و در زير پاي خود
خون مرا بريز که خونم حلال توست
مي خواستم که هستي خود را فدا کنم
هر چند که تمامي هستيم مال توست
اين اشک هاي جاري در محفل عزا
سر منشاش ز چشمه ي اشک زلال توست