سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تـــــــــــــــربـــــــــــــــت دل
 
قالب وبلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

 

از دست این دانشگاه های هنر و این ژوژمان ها.....

برای کسانی که نمی دانند ژوژمان چیست باید بگویم که برای بچه های هنر در پایان هر ترم روزی تعیین می شود که دانشجویان یا هنرجویان برای تحویل پروژه های خود که در طول ترم انجام داده اند در آن روزتکمیل شده کارهایشان را برای بازدید اساتید و بازدیدکنندگان و دریافت نمره از استاد به دانشگاه ببرند و به این تحویل پروژه" ژوژمان" گفته می شود.

 

جا دارد در اینجا خسته نباشید ویژه ای بگویم به همه بچه های هنر و همه استادان عزیز که در راستای اهداف جامعه به پروژه ها نمره می دهند.

واقعا جای تشکر دارد که به استادانی که اجازه می دهند دانشجویان هر مزخرفی را روی بوم و غیر بوم ، اجرا روی هر چیز با محتویات مختلف (زن یرهنه،نشان دادن مشروبات، اذعان به غرب پرستی و هزار جور مستهجن دیگر...) پوسترهای سیاسی غربی ، تایپو گرافی هایی که نشان از غرب گرایی دارند و اینها همه از چه چیز نشأت میگیرد....و باید دست مریزاد گفت به مسئولین و استادانی که سیاست کارشان را با جذب کردن

 عواطف این جوانان و تسخیر روح آنان به بی حیایی و بی حرمتی به مسائلی که لنگ میکند کار دست آن هنرمند را.....

اینگونه اند آنان....

جالب اینجاست که خودم با چشمم دیدم که استاد آمد و آن نقاشی که هنرجو  زن حامله ی برهنه ای را کشیده بود و استاد لذت میبرد از هیجان و به قول خودش سبک مدرنی که در این نقاشی به کار برده بود و سنبولیک کردن آن قابل تحسین بود برای او....و با آن چشم دیگر دیدم که استاد از کار روی بوم دختری که اجرای بومش نگاهی متفاوت تر از بقیه بود و روی بومش نوشته بود"کل یوم عاشورا" ایراد گرفت و به اصطلاح خودش تمثیلش اشتباه بود...اجرایش اشتباه بود.....بماند که به عنوان یک کوچکتر در این زمینه میتوانم بگویم پروژه او بسیار زیبا و جای تحسین داشت و دید استاد اینگونه بود.

چرا روی بوم نقاشی که عکس دختری که لباسش را می خواهد از تن در بیاورد باید با خط میخی نوشته شده باشد" لااله الا الله"....

و در بوم های دیگر همین طور...چه چیز را می خواهید ثابت کنید ؟

چه کسی پاسخگوی این عوامل خواهد بود؟

آیا باید سکوت کرد ؟ ما تا به حال کی سکوت کرده ایم که الان سکوت کنیم؟

این حرف دل همه ما بچه مذهبی هایی که سر و کله می زنیم با اینگونه مسائل هنری ، که عقیده مان هدفیست سوی ولایت و ولایت مداری و مخاطبانمان همین افراد هستند و بی فکری مسئولان و وجدان های خوابیده ای که همچنان می خواهند خواب بمانند....

مگر می شود برای این مسائل هم سکوت کرد ؟

دانشگاه آزاد اسلامی......نامت را می توانی تغییر دهی!!!

تو مناسب این اسم نیستی...!یا اگر نمی خواهی عوض کنی لااقل جنبه این را داشته باش که بچه های هنر دانشگاه اینگونه ستاد آزادی خواهی با عنوان بی حیایی، راه ننیندازند....

من نمی دانم به جای اینکه هنر ما...هنر کشور اسلامی ما...به سمت هنراسلامی برود ،انگار گرایشش چیز دیگری دارد می شود....غرب گرایی!

وجدانمان کجا رفته نمی دانم....!

و ما از این میسوزیم که حراست دانشگاه در همه روزهای ژوژمان ها حضور داشتند و سکوت میکردند...انگار فقط مسئولیتشان این است که دختری را با پسری دیدند تذکر دهند...یا دختری مانتوی کوتاه نپوشد یا....

چقدر کوته فکر می توانید باشید که جبهه میگیرید از نظارت بر لزوم این بی حرمتی ها یا بی حیایی ها.....بدانید اینجا اسلام است!

اسلامی که تا الان روی قلبمان نگه داشته شده و هنر امروز باید حقایقی را بیان کند که اصالت اسلام گرایی را نشان دهد...

آیا این ها را نشان داده است....؟

من سوالی دارم....

واقعا باید چه کار کرد مسئولین دانشگاه های هنر،به خصوص دانشگاه آزاد اسلامی...

امیدواریم با آمدن چهار ساله جناب آقای فرهاد دانشجو دیگر از این موارد در دانشگاه آزاد نداشته باشیم....و خدا آن روز را نرساند که اسم این دانشگاه بشود "دانشگاه آزاد آزادی"

جالب است وقتی خواستم زنگ بزنم شبکه خبر یا همان 20:30 خودمان تا گزارش این بی حرمتی ها را پیگیری کنند...هیچ شماره ای نیافتم!

فقط شب که به خانه بازگشتم یک ایمیل به 20:30 زدم اما کسی پاسخگو نبود...میگزاریم به حساب نرسیدن ایمیل به شما... !!!!


 

بی ربط نوشت:  از دست فراغت گله دارم ، گله دارم....هر روز همین مسئله دارم، گله دارم....

ما آمده ایم زندگی کنیم تا قیمت پیدا کنیم ، نه اینکه با هر قیمتی زندگی کنیم


[ سه شنبه 90/10/27 ] [ 10:12 عصر ] [ بی واژه ] [ نظر ]

بسم الله الرحمن الرحیم 

 

تصمیم به نوشتن که میکنم "بسم الله" شروع را که نوشتم آنقدر کلمات مبهم و دشوار وارد ذهنم می شود که نمی دانم کدام را جایگزین کنم که بهتر باشد...

و میدانم  دانستن آن که برای نوشتنت هدف داشته باشی خیلی مهم است...

وقتی شروع به نوشتن می کنی آنقدر محو در کلمات می شوی که با یک تلنگری میفهمی که وای یک ساعت گذشت و حالا نمی دانم نوشته ام مخاطبش را هم سن و سال های

 خودم قرار دادم یا یزرگترهایم را...

یا اینکه ترسی وجودت را میگیرد که نمی دانی چیست....از اینکه مخاطبانت آن را بخوانند و مفهوم دل نوشته ات را که مرهمیست بر قلب آنها  .... متوجه آن نشده باشند و هر

 کسی مفهوم را به طرز افکار خودش بسنجد....

و وای بر آن روزی که نوشته ات کلمه ای را  کج راهه رود و مخاطبت آن را کج تر بخواند و اینجاست که تو میمانی بین مجازات کلماتی که نگفتن آنها از گفتنش بهتر بود....

کسی چه می داند در قلب یک یک ما چه میگذرد.....

بازهم می نویسیم....برای سمتی که باید بنویسیم....

از آنجایی می گویم که قرار است دست نائب امام زمانمان را بگیریم و به او کمک کنیم....

از آنجایی می نویسیم که مخاطبانمان همه گروه سنی را بخواند و ملزم باشد  به اینکه همه ما می توانیم....

ترس را کنار بگذاریم و با بسم الله شروع کنیم حرف دلی را که باید گفته شود...

اینجا جانماز مومنین است و حرف ها دلمه بستند به ستون هایی که منتظر یک تلنگرند که بریزند...تا حرف هایتان ریخته نشده بنویسید....

ترس را کنار بگذارید و گرنه کلمات به سراغ شما خواهند آمد و آنجاست که ترس وجود آدمیزاد را میگیرد و با خود می گوید: اینها چیست که از هر طرف وجود مرا گرفته

 است...دور شوید کلمات !.....

و من می خواهم بنویسم حرف دلم را برای آقا و مولایم که شنواست....برای امام زمانم که حرف شیعیانش را می پذیرد

می نویسم تا شب اربعین که قرار است به دیدار رهبرمان برویم در آنجا که اسکان می شویم قبل از دیدار با ایشان آنقدر می نویسم که خالی شوم و خودم را برای سخنان

 ارزشمند ایشان آمده کنم....

 

پانوشت:

باشد که همه ما سپه دار لشگر سردارمان باشیم برای پوشه رنگی قیامت مان....

مرهم دل بی قرارم کی میای......................


[ سه شنبه 90/10/20 ] [ 5:51 عصر ] [ بی واژه ] [ نظر ]

بسم الله الرحمن الرحیم

 

میدانی دلم...واقعیتش این است که دیگر دلم می خواهد این ساعت کهنه را بشکنم و بیندازم دور....یعنی تو دلت می خواهد...

ای بابا چه می گویم مگر من و تو دارد...!

سالهاست دارم با این ساعت زندگی می کنم....و سالهاست زمان  غروب آفتاب را از روی این ساعت تشخیص میدهم...

عقربه هایش هر روز و هر روز می چرخد اما انگار به مسیری که زمانش تایین شده است که بایستد را ندارد!زمانی که همه چیز از آغاز شروع میشود....زمانی که من را از این بحبه نجات میدهد از این سردرگمی که در این چهار دیواری سپری میکنم را...

آخر میدانی که من در خانه ام پنجره ای رو به سوی نور ندارم....

و خسته شدم بس که جمعه ها غروب آفتاب را از روی این ساعت حس میکنم...

و انگار که این ساعت خواب مانده است....

نکند ای دل تو هم خواب مانده ای از ساعت دنیا.....

اصلا شاید خود تو خوابی که من دیگر نوری را نمیبینم....

آخر چرا دلم.......

چرا میخواهی در زمره ی نگاه سرخ غروب چشمانم غرق خون شود و غروب جمعه را نبینم...

تو چه می خواهی از دلم ای دل...؟

چرا خواب مانده ای...؟

نه مثل اینکه مشکل از ساعت قدیمیم نیست!این تویی ای دل که گرد و خاک گرفته ای...!!

بلند شو...بلند شو که می خواهیم تارهای این دیوار را بشکنیم ....

با هم میرویم به سمت نــــــــــــــــور....

دیدی آخر همه چیز تغصیر تو بود.....

بسم الله....


اجازه  نوشته : اجازه می دهید آقای من دل نوشته هایم را اینجا بنویسم؟؟

 


[ جمعه 90/10/16 ] [ 3:22 عصر ] [ بی واژه ] [ نظر ]

بسم الله الرحمن الرحیم

 

صدای انبوهی به سمتی عبور می کند

هوای نّفْسم دلم پر شور می کند

مرا ببر که نّفّسّم در وزن تو است

گمان می کنم همه چیز سکوت می کند!


 

دل نوشت: منتظر دیدارمان هستم....

برایت نامه ای طولانی آماده کرده ام و دل های آماده و شکسته ای که منتظر دیدار با تو هستند...

نمی دانم هنوز آنقدر شایسته هستم که به استقبال جبروتت بیایم یا نه ...

به دیاری آشنا که بارها آن را از موج های مغناظیسی دریافت کرده ام و دلم به آنجا پر کشیده اما

 نبودم...نبودم تا اشک هایم بر روی زمین سکوتت جاری شود...تا سکوت را برهم زند و هوای دلم

 شامگاه حوس تو را کند و به زیارتت مشرف شود....

برایت چیزی دارم که بیاورم....

دل شکسته رهبرمان را....آقایمان...

امانم بده تا آنجا بیایم و نامه را به دستت برسانم...

نامه ای که پر از اشک های گله دار است...

امانم میدهی مولای من؟

 


[ چهارشنبه 90/10/14 ] [ 9:46 عصر ] [ بی واژه ] [ نظر ]

بسم الله الرحمن الرحیم

 

من حضور ملائکه را در میان شب سیر میکنم

من غربت به خون تبیده شب را حفظ میکنم

من بوی بهشت را که ارغوانی ام کرده است

بر زیر پرچم حسین زهرا(ع) حس میکنم

 


 

 هوالحق


[ چهارشنبه 90/10/14 ] [ 9:42 عصر ] [ بی واژه ] [ نظر ]
   1   2      >
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

سرمایه محبت زهـــــــــراست دین من من دین خویش را به دو دنیا نمی دهم
موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 27
بازدید دیروز: 7
کل بازدیدها: 125608