تـــــــــــــــربـــــــــــــــت دل
|
بسم الله الرحمن الرحیم
گلزار و شهدا و یک دنیا حرف نگفته... وقتی میری اونجا انگار خالی میشی...از خودت از دنیات....فقط خودتی و یک دل پر برای حرف زدن.... انگار هستند کسایی که درکت می کنن و میبیننت... یک حس خیلی خوبی داره... حس خوبی داره وقتی آدم بعد دانشگاه یک گلزار شهدا داشته باشه که موقعه های دل تنگیش بره پیششون... میری یک گلزار میزنی توی دلت و آروم بر میگردی خونه... سودایی با دلم کردم....گفتم به آنان اگر دیر آمدم مجروحه دلم بودم شهدا... اینجا هوا گرفته است و همه با ماسک نفس میکشند... بگذارید پیدایتان کنم... اشک میریختم و قدم هایم تند تر میشد...سرم را میچرخاندم...نبودند...انگار چشمانم کور شده بود... برادر شهیدم را چند وقتیست پیدایش کردم ...و او بود گمشده ی نداشته های من... تاریخ آسمانی شدنش مهر 66 بود... مثل همیشه نشستم و گر تمام وجودم را گرفت ... فاتحه ای خواندم ...همه غم ها دل مرا بوسه میزدند...و او مرا آرام میکرد... آبی روی مزارش ریختم و با دست آن را شستم... بالای مزارش نوشته بود السلام علیک یا صدیقه شهیده.... سلام بر شهید گمنام.... هوای دل: آسمانیه من...کی می آیی ؟ هوای شهر آلود است....بیا تا بتوانم ماسکم را در بیاورم
[ یکشنبه 91/4/4 ] [ 10:59 عصر ] [ بی واژه ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |