تـــــــــــــــربـــــــــــــــت دل
|
بسم الله الرحمن الرحیم
دل در دلم نیست ... من سفره دلم را باز میکنم اینجا...برای خودم برای کسانی که شاید هم رنگ درد های بی صدای من باشند... و مهم نیست کسی چه فکری خواهد کرد...مهم این است که من دلم می گوید و من مینویسم... مهم این است که با قلمم دلی شاید آرام گیرد... مهم این است که با عکس هایی که میگیرم کسی را یاد مکانی یا شاید اتفاقی بد یا خوب بیاندازم... همه اینها به دلم روشن است و من شوگوم آن را میفهمم... وقتی من روی کاغذی بنویسم و روزی که دیگر نیستم , کسانی بخواهند آن را دور بیاندازند چه فایده دارد... من مینویسم آنقدر مینویسم تا تجسم کنم خاطره هایی را که داشته ام و حالا ندارم... مینویسم چون میدانم کسی آن را میخواند... آسمانیه من...میدانم تو از همان دیار دور صدای نوشته های مرا میشنوی که فریاد میزنند و درد آن ها را امان نمی دهد... آسمانیه من...تو میدانی بدون تو دیگر نمی توانم...اما مرا تنها گذاشتی با یک دنیا فرم های بیخود از کادرهایی که ترکیب بندیشان حالم را بهم میزنند... تو مرا تنها گذاشتی زیر بار این همه نوشته....نوشته هایی که ... آسمانیه من ...تو بمان...با همان شبهای تنهایت... و چشمهای اشک باری که امانت نمی دهد... و من می مانم با آسمانی که همه تو را صدا می زنند...و من قدرت صدا زدن هم ندارم... نگاهم کن..... نگاهم کن...تا بنگری چگونه با چشمان زخمیم صدایت می زنم.... آسمانیه من از آن دنیا چه خبر ؟ پی نوشت: یکی از عکس هایی که امسال توفیق پیدا شد که در نمایشگاه قرآن بیاندازم...
[ چهارشنبه 91/4/28 ] [ 11:2 عصر ] [ بی واژه ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |