تـــــــــــــــربـــــــــــــــت دل
|
بسم الله الرحمن الرحیم
اینجا هر شب صدایی مرا ملامت میکند... سجده هایم که طولانی می شود...پیشانیم مرا پشیمان میکند.... دست هایم که روبه آسمان دراز می شود ...جریان خون با من برخورد بدی دارد...و دستانم را می خواباند... قرآن را باز میکنم... و می خوانم...اینبار دیگر تو داری با من حرف میزنی...و من نیستم... دیگر هیچ چیز حق ندارد مرا ملامت کند...من تورا می خوانم...آهسته نه....بلکه بلند نامت را صدا میکنم... تا همه بشنوند تو ستار العیوب منی.... تا همه بدانند تو غفار الذنوب منی... اینبار هر چقدر زمان می گذرد...تو باز با منی...باز نام تو...نام زیبایت زمزمه میشود... نمی دانم چرا وقتی خودم با تو حرف میزنم...حواسم پرت و پلاس....ولی وقتی تو با من حرف میزنی... انگار همه دنیا سکوت کرده است و صدای تو را می شنوند... اینبار چشمانم را میبندم دستم را روبه آسمان میکنم...دلم را به تو میسپارم تا ببینم بازهم دلم بی راهه می رود؟ می خوانم تو را... "ربنا لا تواخذنا ان نسینا او اخطانا ربنا ولا تحمل علینا اصرا کما حملته علی الذین من قبلنا ربنا و لا تحملنا ما لا طاقه لنا به و عف عنا واغفرلنا ورحمنا انت مولنا فنصرنا علی القوم الکافرین" بغض دل:خیلی وقت است مرض خون دل گرفته ام...گریبان چشمهای قرمزم شده چند وقتیست... [ دوشنبه 91/5/9 ] [ 1:49 صبح ] [ بی واژه ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |