تـــــــــــــــربـــــــــــــــت دل
| ||
بسم الله الرحمن الرحیم تو بیا با نفس هر دم من گل بگشا تا گل روی تو بشکافت به گلزار وجود بلبل هر دم من رقص خوش آهنگ تو است تشنه ام،تشنه ی رویت، که به ریحان زد و رفت هر دمی،دم به دمت آیم و تو دم به دم من آیی این سخن تا چه زمان از دم من بگشایی آنچه از مکتب تو آموختم عشــــق نبود این سخن از بر هجر تو به سر آموختم این شکوفه که صفایش شده ارحام وجود زین سخن نیست بر از من ،ز خوبان زد و رفت تربت نوشت: دستانم میلرزد..پاهایم میلرزد...زمین میلرزد....کجا بروم که ساکن باشم؟ آخر آسمان هم میلرزد..... آقای آسمانم...چرا نمی آیی... [ جمعه 90/12/19 ] [ 9:24 صبح ] [ بی واژه ]
[ 7 نظر ]
بسم الله الرحمن الرحیم دوباره خانه دلم بوی تورا گرفته است دوباره شمع سوخته سوز تورا گرفته است دوباره من دمی ز اشک میزنم دوباره تو زمزمه هر دم من...بغض مرا میشکنی دوباره لحظه لحظه ام بوی تورا گرفته است دوباره تو....دوباره من... پس سخن ماه کجاست... پس رخ مهتاب کجاست... ز دیده بشنو که همی دوباره مهتاب کجاست... بوی گل نرگس و الماس کجاست.... *** *** *** دوباره شد سه شنبه و دلم ز تو دم میزند... دوباره مرغ دل من هوای مهتاب میزند ... دوباره ساعت دلم منتظر حضور تو است... و اینکه شعرم سوخته است محتضر قدوم توست.... [ سه شنبه 90/12/9 ] [ 2:44 عصر ] [ بی واژه ]
[ 12 نظر ]
بسم الله الرحمن الرحیم دلم آقا می خواهد جرعه خاکی ز کربلا می خواهد دلم می خواهد ندبه ای از اشک چشمانت را... دلم دعوت ز اشاره از تو و اشاره تو می خواهد .... دلم شرمندگی نمی خواهد ! دلم جای سجده ای می خواهد که مال شماست آقا جان.... دل تنگم می خواهد بگیرد لحظه لحظه بهانه شما آقا جان.... نمک ندارد دستم آقا ...اما جواب دل گمشده ام را چه دهم ... کجا اقتدا کنیم نمازمان را در محضر شما آقا جان.... اینجا دگر جای قدوم شما پیدا نیست آقا جان.... اینجا محشر سوخته ! دیگر جای قدومتان پیدا نیست آقا جان... سراغ از که بگیرم و بگویم دلم برای آقا تنگ است؟ فراغ بیشتری از این......؟؟؟؟ بگو شما،از که بگیرم سراغ خانه شما آقا جان.. تمام شده است طاقتم از تب و طاب آمدنت... چقدر انتظار سخت است ،به جان مادر بیا آقا جان... آقا جان بیایید که منتظریم...نه نه ! شرمنده ایم ،رو سیاهیم نیایید آقا جان....شرمنده ایم از روی شما......زبانم لال شود...اما نیایید آقا جان.. .
بغض نوشت : خواستم سه شنبه این متن را به پست ها اضافه کنم اما دلم طاقت نیاورد و گفتم دلی که برای آقا تنگ است زمان نمی خواهد...دلی که برای مولا تنگ است امان نمی خواهد [ شنبه 90/12/6 ] [ 7:35 عصر ] [ بی واژه ]
[ 6 نظر ]
بسم رب الشهدا و الصدیقین سلام آقا...سلام مولا....سلام ای همنشین زهرا.... سلام بر شمایی که دل هر بی قراری را برقرار می کنید... سلام بر شما که هر دل طرد شده ای را تثبیت میدهید... سلام بر شما که دل هر بی امانی را امان میدهی.... سلام آقا...منم که دارم با شما سخن می گویم هر لحظه در تنهایی هایم برای دلم ....در نجوای شبانه ام .... صدایم میشنوید آقا؟
این دل صاحب دارم را چگونه برملا کنم..... آقا جان می خواستم بپرسم چرا... ؟فقط بگویم چرا در این دل مضطرم ، شربت شیرینت را نمی ریزی...چگونه التماس کنم دلم غسل می خواهد...غسلی که در وجودم این تیغ هایی که بدنم را تکه تکه کرده است را بشوید و دوام بخشد... نمی دونم شهدا دعوت نامه میفرستند برایم که پابرهنه روی خاک های طلائیه راه بروم.... اجازه می دهید شهدا من به شلمچه بیایم؟ این ها که می گویم برایم رویایی شده که روزی پای شکسته ام را در محفل شما بگذارم و بفهمم معنای این هایی که می گویند چیست.... من هنوز به محضرتان مشرف نشده ام....اما در ذهنم تصور کرده ام ...و شاید به چند عکس اکتفا کرده ام و همین کافی نیست برای سوز دل بی قرارم.... می گویند کسانی که اولین بار مشرف میشوند یک حس دیگری دارد....می خواهم بیایم و گمشده ام را پیدا کنم...انگار زیر آن خاک ها در آن آسمان سرخ شلمچه در آن هوا و همه این ها.....گم شده هایی پنهان شده که برای زائران مخلص پیدا میشود.... میترسم....میترسم از اینکه تا آنجا بیایم و صدایم به شما نرسد.... شهدا ! تنها یک آرزو دارم ...اینکه من را دعوت کنید و ......(نمی دانم کجا هست آنجا که به تنهایی روی آن خاک ها مینشینند و چادرشان خاکی می شود....می خواهم من هم مثل آن عکس ها بنشینم و تیغ های روی بدنم را زیر آن خاک ها دفع کنم......بعد از آن حالا نجواهایم را می خواهم در آنجا بریزم......می خواهم چادر من هم خاکی شود.... آیا اجازه می دهید....؟چادر من هم غبار خاک های آنجا را به خود بگیرد. بغض نوشت: آقا جان....دلم برای کربـــــلا یک ذره شده.......
کعبه قسم به محضرت....قسم به قبله ای که دیشب در آن نماز گذاشتم ! فرق سرم دارد دوتا میشود...... کعبه کی می آیی؟ ماه داوزدهم آمد ولی ماه دوازدهم نیامد !
[ جمعه 90/12/5 ] [ 5:7 عصر ] [ بی واژه ]
[ 9 نظر ]
بسم الله الرحمن الرحیم حالا کار به جایی رسیده که در کرسی آزاد اندیشی از عصابانیت شش بطری آب می نوشند ! منظورم با آقایون دانشگاه هست که ما رو شرکت دادند در کرسی آزاد اندشیشون به عنوان باقالی و منتقد و فقط آخر برنامه 2 دقیقه فرصت داشتیم تا انتقاد کنیم...نمی دانم آخر این چه جور مبحثی بود !دیگر موضوع نداشتید جز این؟"آیا تحصن در سفارت انگلیس درست بود؟" آخر برنامه در دلم مانده بود که بگویم آقایون محترم،به جای اینکه این همه آب معدنی به خورد ما بدهید ،یک تیتاب میدادید تا خوشحالمان کنید....از بس آقای محترم گروه مخالف داغ کرده بود می خواستم بلندشم و برم براشون گل گاو زبان درست کنم... از این ها که بگذریم به سفر مشهدی میرسم که اتفاقا این کرسی آزاد اندیشی هم در همان جا برگزار شد...واقعا باید بگویم که چقدر سفر خوبی بود و حسابی از نظر معنوی چسبید ! انشااله به زودی قسمت شما بشود...دوستان زیادی در این سفر پیدا کردم که این هم از برکات امام رضا بود... اولین بار بود که حیاط حرم را انقدر خلوت میدیدم و چقدر لذت بخش بود و این هم برای سرما بود،اولش دلم برای کبوتران حرم سوخت که در سرما به س میبرند ،ولی بعدش گفتم مگر آقا میگذارد آن ها سرما بکشند!مطمئننا برای آنها هم برنامه ای دارد.... باید بگویم اگر مشرف شدید به حرم آقا ،حتما صبح ها بین ساعت 7:30 تا 8 مراسم تعوضض گل های حرم را حتما مشاده کنید که این هم از قشنگترین اتفاقات در حرم است. هر بار که به سفر زیارتی و به پابوس امام رضا مشرف میشوم ، با یک نیتی وارد صحن حرم میشوم....و این بار به نیت اینکه لحظه ای شیطان مخچه ام را نتکاند و زیرکانه بخواهد که مرا گول بزند....و خدانکند که من غیبت کنم.در این سفر تصمیم گرفتم که دیگر دهانم را روی غیبت ببندم.اگر ا الان هفته ای یک غیبت داشتم دیگر آن را هم کنار بگذارم ...و واقعا تا الان تاثیر گذار بوده هر نیتی که کرده ام و با آن نیت پا در حرم گذاشتم...آقا خودش که ببیند نیتت چیست حاجتت را بدون اینکه بفهمی خیلی زود برآورده می کنند...سوال نوشت:
آقا جان این زیارت را از ما قبول می کنید؟ آقا جان اردوی راهیان نور قسمتمان میکنید؟
[ جمعه 90/11/28 ] [ 9:54 عصر ] [ بی واژه ]
[ 3 نظر ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |