سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تـــــــــــــــربـــــــــــــــت دل
 
قالب وبلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

وقتی از محل برگزاری جشنواره  فیلم فجر برگشتم و پس از دیدن فیلم "داستان سامرا" بغضی درون گرا گلویم را خفه کرده بود و از طرفی هم خوشحال بودم از اینکه دیدم جوانان ایرانی ما اینگونه عرصه را رشد داده اند و با ساخت یک انیمیشن بسیار عالی مخاطب را جذب اندیشه ای که در این فیلم وجود داشت کردند.

و اینک می خواهم بغض گلویم را بگویم اینکه چقدر شما مظلومی...چقدر غریبی آقاجان....چقدر اسم مکانت غریب است ! سامرا ! که وقتی مخاطبان جشنواره برای خرید بلیط به گیشه می روند و با نام فیلم"داستان سامرا"مواجه میشوند با خود می گویند حتما این هم دوباره از آن دسته فیلم های...... و....هیچ ...این نیز بگذرد !اما بغض وقتی تا گلوی شیعه همچنان جاریست چه می توان گفت....

و خوشحالم از اینکه این انیمیشن به دست گروهی از بچه مذهبی ها ساخته شده است و همین برای ما افتخار است و انشاالله این فیلم برنده جشنواره خواهد شود و اگر نشد هم ، مهم این است که امضای برنده شدنش در دست کسی دیگری رقم خورده است که او اجازه داده مکان گذرگاهش را بسازید...او که مهر خطبه اش را ، روی پیشانیمان بزند کافیست!

به روایت بنده : داستان سامرا که راجع به فرزندانی بود که از سراسر دنیا جمع شده بودند و قصد داشتند شبیه سازی بسازند برای خنثی ......

به روایت داستان : حکایت گروهی است ک از سراسر دنیا برای پیدا کردن راه جدید مبارزه با تروریسم تحت عنوان گروه امین دور هم جمع شده اند و.....

 همین قدر که گفتم بس است ! "کاری بود که از دستم براوومد"

می توانید خودتان بلیط جشنواره را بگیرید و ببینیدش...فقط می تونم بگم که چقدر جذاب بود !

نمی دانم صداقت چگونه در این فیلم نغمه خوان محو صحنه ها شده است که تکه تکه وجودت را می لرزاند بخاطر مظلومیت و اقتدار و تلاش این جوانان.... ، هدف گذاری که در این فیلم هست مدیون عوامل آن بود که در طی مدت کوتاهی سرمایه خود را وقف این فیلم کرده بودند و میدانم هر چه در این فیلم ساخته شده با رنگ و بوی شیعه توسل یافته است...

بدون مراعات ادب باید بگویم که هر منتقدی که این فیلم را هنوز ندیده و از آن انتقاد میکند در حق خود جفا کرده است.

باید بگویم سرتان کلاه می رود اگر این انیمیشن را مشاهده نکنید!

بهار شیعه در این فیلم کلامی آشکار دارد ،کلامی که مغایرتش با امانتی است که ما از آن باید در قلبمان محافظت کنیم....

انبوه تاول برتنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازی ست
تاول ، نه ! این ها مهر تأیید است مومن
تأیید معصومیت در عشق بازی ست

ممنون از نویسنده وبلاگ "با تو در مه" به خاطر شعر زیبایشان که مرتبط بود با مطلب این پست


تشکر نوشت:خسته نباشید می گوییم به کارگردانان این فیلم آقایان حسین سلطانی و وحید چالاک و عوامل دیگر این فیلم

بغض نوشت: منادی بگو قاصدک ، شیعه منتظر است.....خطبه عشق ، آسمان را بخوان !

دیدارمان فردا در صحنه بزرگ انقلاب

 

 


[ جمعه 90/11/21 ] [ 12:39 عصر ] [ بی واژه ] [ نظر ]

بسم الله الرحمن الرحیم

 

روزهای برفی خوشحالم از زیباییه عواطف آسمان،چه سکوتی دارد سوز دل شب و گاهی آمدنش که خیلی کم پیش می آید...

آسمان در آن روزها و شب های برفی ؛ خیابان و کوچه ها انگار همه شان خوابیده اند،آرامش عجیبی خیمه شهر را پر می کند...

تازه فهمیده ام سکوت شکار گونه این شب ها برای چیست...

همه ساکت مانده اند و فقط به تماشای برف ها و رد پاهایی مینگرند که شاید لحظه ای بتوانند رد پای شما را ما بین دقایق تنگ برفی پیدا کنند.اما دلیل ندیدن رد پایت و نیامدنت را اینطور فهمیده ام که شما مثل همیشه دلت نمی آید پا روی برف بگذاری و زیبایش را بر هم بزنی...که شاید دل کودکی به همین زیبایه این برف دست نخورده خوش باشد و دلتان نمی خواهد خوشحالی او را بر هم بزنید...

مولای ما...دقایق برایم هر روز تنگ تر می شود...چه برسد به روزهای برفی که روحم زیر این برف ها آب می شود....و من هر روز دوباره جان میدهم....پس دله ما چه میشود مولای ما....دل تنگ ما چه میشود...

 


بغض نوشت:

  برف را می خواهیم چه کار ؟ وقتی رد پای شما روی آن نیفتاده است....

مولا جان...بیا و دقایق تنگمان را آرام کن...دیگر دلمان  تاب ندارد

تشکر میکنم از جناب عابدینی به خاطر معرفی  شعر پر محتوا و زیبایشان که انگار این شعر وصله تن این متن بود...

 امشب به پای ثانیه ها هم قرار نیست
گویی برای گفتنِ شعر اختیار نیست

بر صفحه ی سپیدِ زمستان نوشته ام:
در برف های غربتِ من ردِ یار نیست


[ سه شنبه 90/11/11 ] [ 11:45 عصر ] [ بی واژه ] [ نظر ]

بسم الله الرحمن الرحیم

 

دوران جدیدی در همه عالم دارد آغاز می شود !

جوانان حاملان بزرگ برای امت اسلامی !

عبور بشریت از مکاتب مادی ، جاذبه متعلق به اسلام است !

این قرن ، قرن اسلام و معنویت است !

استکباز در مقابل موج بیداری اسلامی ناتوان شده است.این آغاز است.باید مجاهدت را ملت های مسلمان ادامه دهند...

این ها جملاتی بود که امروز آیت الله خامنه ای رهبر و پیشوایمان در جمع جوانان بیداری اسلامی کشورها فرمودند....

چقدر با صدای گرفته ای این را فرمودید رهبرم....

چقدر گرفته بودید امروز...

چه بغض گلوگیری در هنجره ی طاووس مانندتان افتاده بود....

سرور ما....نکند این غم، صدای دل مروارید گونه یتان را بلرزاند ....

چقدر آن جوان بحرینی زیبا سخن گفت.اکسیر محبتشان به اسلام را قاطعانه بیان کرد و شهادت آنها در محضر رهبرمان چیزی شبیه به معجزه رقم خورد تا هیمنه استکبار را در هم شکند.

امروز دیدیم در گهواره خمینی کبیر چگونه لبیک گویان گریستند و چه زیبا بود اشک های مانند قطره های خون شهیدانشان که بغضی است عاشقانه در محضر دل آنها....

مولای ما....با اجازتان دیشب خواب شما را دیدم....خوابی که همیشه آرزویش را داشتم....دیشب وقتی وضو گرفتم و به رختخواب رفتم...بعد از گفتن اذکار خداوند و دعا و توکل....به خواب رفتم و تا بانگ اذان صبح ، خواب شما را درون روح پر دغدغه ام دیدم....

خواب دیدم آمدم در حضورتان شعری خواندم و شما تشویقم کردید ....مثل همیشه روی آن صندلی همیشگیتان نشسته بودید و روح بزرگتان جمع را منعکس کرده بود روی چهره نورانی شما...

و در آخر خواب دیدم دستان مثل شبنم شما را بوسیدم و از شما درخواستی کردم...درخواستی که آرزوی همه عاشقانه شما است...

با گریه گفتم:آقا جان...اگر صلاح می دانید چفییتان را به من بدهید...و شما مثل همیشه محبتتان را دریغ نکردید و چفیه را تقدیم کردید...چه حس خوبی داشتم امروز وقتی با رویای خواب شما از خواب پریدم...

فدای آن دستان پر محبتتان  بشوم....آن انگشتر شرف شمسی که در دستان شما بود و روی آن  هرزی نوشته شده بود را هیچ وقت از یاد نمیبرم...

این را بدان رهبرم تا شما بگویی از سکوت پر بغضمان برمیخیزیم و جبهه پر صلابتمان را به دار عمامه ی مشکیت می آویزیم...

و بگویید جان بدهید ! جان میدهیم....جان میدهیم برای بستن عهدی که همیشه برای آن زنده هستیم با تبری که در دست داریم...


پی نوشت :

 

سید ما ....مولای ما...سرور ما....دعا کن برای ما....


[ دوشنبه 90/11/10 ] [ 5:46 عصر ] [ بی واژه ] [ نظر ]

بسم الله الرحمن الرحیم

 

بالا نوشت : کدوم کفش مال شماست؟ 

 

چه کار می شود کرد...؟ هر روز این مسیر را می آیم و بر می گردم و سرم روی کفش هایم راه می رود انقدر زمین را نگاه کردم که آرتوروز گردن گرفتم...

مسیر مترو تا دانشگاه و خانه و محله  را  میگم ....

اما با این حال میدونم اینجوری بهتر است تا اینکه چشم درد بگیرم از نگاه به چشمهایی که مجوز نگاه کردن به آنها را ندارم ، نگاه کنم ! و چه بسا نگاه هایی که در این راه مترو تا ایستگاه بعد ، نگاه هایی آلوده که قاچاقی به این همه چشم می نگرند....

دلم می خواهد از بین نگاها چشمان تو را پیدا کنم ...اما نمی ارزد به این همه نگاه هایی که چشمانم را آلوده کند....

راستی کفشت را پیدا نکردم از بین این همه کفش که مسیر مترو را عبور می کنند هر روز....

کفش نو مبارک..........

 

پایین نوشت:   یا ابن الحسن کجایـــــی...


[ شنبه 90/11/8 ] [ 8:35 عصر ] [ بی واژه ] [ نظر ]

بسم الله الرحمن الرحیم

 

وقتی تلویزیون مستقیم برنامه حرم و پخش میکنه خیلی دلم میگیره که جسمم اونجا نیست، که پیشتون نیست آقا جون ؛ نیست که ساعت ها بشینم و با چشمهای گریون توی صحن انقلاب رو به روی گنبدتون اشک بریزم  و بگم بیا یا ابن الحسن دورت بگردم...بیا تا دست خالی برنگردم....

اون وقت خودم با همین پخش مستقیم میرم توی حرم و داخل صف های نماز جماعت....دلم گم میشه توی اون هوا....دلم میره پیش پرنده هاتون...میره توی مسجد گوهر شاد،میره پیش خادم هات که دارن اسپند دود میکنن...واای که چه بویــی میده این دود بهشتی...

دلم میره توی قفسه های سبدی که رنگشون سبزه ،دلم میره توی کیسه هایی که برای قرار دادن کفش های زائرانت اونجا گذاشته شده....

با خودم که فکر میکنم میگم کاش کیسه کفش زائراتون بودم آقا جان...تا هر جای حرمتون که میرن منم باهاشون میرفتم...

ای کاش کیسه کفش های زائراتون بودم...ای کاش...

گفتم کیسه کفش یاده دفعه پیش که اومدم پابوستون افتادم...اون دفعه که بعد نماز جماعت منم کفشم و مثل بقیه داخل کیسه گذاشته بودم و بعد نماز دیگه توی اون جمعیت گم شد....چه عشقی داشتم وقتی کفشم گم شده بود....رفتم به خادم حرم گفتم : ببخشید من باید چی کار کنم کفشم گم شده....گفت:برید اونجا طبقه بالا بهتون دمپایی میدن....من و میگی از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم...دویدم تا اونجا، به آقای خادمی که اونجا بودم گفتم ! ایشون لطف کردن یک جفت دمپاییه نو مشکی به من دادند.سوال کردم:این دمپایی ماله خودم میشه؟ گفتن: هر وقت که دیگه لازم نداشتین برگردونین ...حالا هر وقت که شد...وقف حرمه...

یک دمپاییه مشکیه گل دار،از اینا که مادر جونا میپوشن،ولی بهتر از هیچی بود قربون امام رضا بشم...دستتون درد نکنه آقاجون...اینم روزیه ما بود که اومدم پابوس شما پاهام چند دقیقه ای روی زمین حرمتان تبرک بشه.

و آن کفش نازنینم که گم شد،حتما قسمت کسی بوده که احتمالا کفش نداشته ،به هر حال هیچ چیز توی حرم امام رضا گم نمیشه و همه چیز دلیل داره برای خودش...

برنامه پخش مستقیم تموم شد و اخبار شروع شد...و من بی قرار تر از قبل مرور میکردم شبکه ها را تا هر کجا برنامه مستقیم پخش حرم را دارد ببینم...

آقای من...امام رئوف من.....ای شمس الشموس من...هر بار که به پابوستان میایم و میروم دلم سیر نمی شود و هر بار که پایم را از حرمتان بیرون میگذارم و وداع میکنم بازهم "جامانده ام" در حرمتان می ماند....من هر بار که به حرمتان می آیم دلم را جا می گذارم..

چه کنم آقــــــــا جـــــان....دلـــــــــــم برایتــــــــــان تنـــــــــــــــــگ است


پی نوشت:

حتما قرار شاه و گدا هست یادتــــــــان

آری همان شبی که زدم دل به نامتـــان

مشهد،حرم،ورودی باب الجــــوادتـــان

آقا عجیب دلم گرفته برایتــــــــــــــــــان

(ممنون از دوست خوبم بابت این شعر)

 


[ سه شنبه 90/11/4 ] [ 2:33 عصر ] [ بی واژه ] [ نظر ]
<   <<   11   12   13   14      
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

سرمایه محبت زهـــــــــراست دین من من دین خویش را به دو دنیا نمی دهم
موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 17
بازدید دیروز: 27
کل بازدیدها: 123018