سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تـــــــــــــــربـــــــــــــــت دل
 
قالب وبلاگ

 

بسم الله الرحمن الرحیم

فاطمیه نوشت

 

بگذار آنقدر در راهتان پیر شویم تا آرام بمیریم...

بگذار آنقدر اشک چشم بریزیم تا چشمانمان برای شما پیر شود...

بگذار آنقدر ضربه بزنیم به صورتمان تا صدای "ضرب در" خانه ات را نشنویم..

بگذار پشت "در" بمانیم و گدایی کنیم, پشت در بمانیم مانند طواف دورت بگردیم...

آخر شما کعبه مایی...

بگذار بمانیم تا هرکسی نتواند "در خانه ات" را بزند....

تا هرکسی به خودش جرات ندهد یک قدم  جلوتر از خانه ات بیاید...

تا بداند اینجا سجده گاه عالم است

بگذار دیگر به هیچ دری "ضرب"نزنیم...آخر...

آخر میترسم من هم با ضرب دستم عالم را به آتش بکشانم...

بگذار برای شما بمیریم, "پشت در خانه یتان" آنقدر بمانیم تا چشم و دل و تمام وجودمان در راه شما پیر شود

تا پشت "در" بدون "ضربه زدن" دلمان را به ضربان قلبتان برسانیم...

آخر ما...نوکرهای شماییم بانو....بگذار بیاییم پشت "در"گدایی کنیم...

آخر اگر اینجا نیاییم پشت در کدامین خانه دست گدایی بگیریم ...

بغض دل: سیاهی دلم کارش از کار گذشته...در بازار رنگ سفید هم پیدا نمی شود برای رنگی کردنش...

فاطمه(س)


[ جمعه 91/1/18 ] [ 12:45 عصر ] [ بی واژه ] [ نظر ]

 

1.صدای مادر نمی آید از بین در و دیوار !!!!

سکوت کنید......

گل یاس دیگر صدا ندارد.....

 

2.بابا کجایی؟ بابا مادر ....صدایش نمی آید..

بابا چرا کمرت را گرفته ای؟

 

3.فلسفه اش چیست؟ من هنوز مادر را زیر نم باران میبینم که آـش را خاموش کرده...

زیر چشمان علی (ع) .........

بغض دل:وقتی تو نیستی همه جا را نم گرفته

فاطمه(س)


[ سه شنبه 91/1/15 ] [ 9:7 عصر ] [ بی واژه ] [ نظر ]

 

بسم الله الرحمن الرحیم

آیه بیداری بخوان آقا جان

من زنده شدم کنار مخروبه

در آسمان دلم وصلت بار می آیم

واژه هایم فرو می بارند

بی دلیل بیا آقا جان..

زمانه دیگر واژه داغ تنهایی ندارد...

فاصله در بین انگشتانم پیداست

صف در صف ,اینجا حلاوتی دارد

که به من وسعت می بخشد

بی دلیل بیا آقا جان...

چمن ها به پا ایستاده ند..

قصه هزار و یک شب دارد تمام می شود

نسیم , نفس کم آورده است

واژه هایم فرو می بارند

بی دلیل بیا آقا جان

منتظر

دل نوشت:آدم های کنارم مثل جمعه می مانند,معلوم نمی کنند" فرد "هستند یا "زوج"پر از ایهامند.(ممنون از دوست خوبم رویا خمارلو)


[ سه شنبه 91/1/8 ] [ 1:28 عصر ] [ بی واژه ] [ نظر ]

بسم الله الرحمن الرحیم

تقویم را دیگر ورق نمی زنم,وقتی تقویم برایت سازی ندارد...

تقویم را دیگر ورق نمی زنم وقتی برایم پری نمی گشاید برای پرواز کردن...

وقتی تقویم روزهای با آه و ناله را ثبت نمی کند...تقویم برای چیست...

وقتی تقویم برای دستانت رایحه ای ندارد ,وقتی آن تقویم دست به دست می چرخد و هر که دنبال برگه ای می گردد که نیست!تقویم برای چیست؟

وقتی لباس نو می پوشی و او نیست که ببیند تو را, لباس نو برای چیست؟ لباس کهنه می پوشم که کهنگی لباسم در مخفیگاه تمناها و گمشدگی ها پیدا نشود..وقتی این همه واژه تکرار میکنی,اما بازهم روزگار دلگیرت می کند...تکرار واژه برای چیست؟وقتی تکرار واژه به ژرفای وجود یک نگاه راضی شود ,اصلا واژه گفتن برای چیست...

وقتی خم ابرویت روی قوس ابرها جاری نیست,روحت را به آسمان بسپاری بهتر است,وقتی خسته می شوی از جاپاهایی که روزگار برایت پهن کرده دیگر کفشی لازم نیست,روی همین زمین خاکی پا برهنه رفتن بهتر است و این ها نیز روزی به اتمام می رسد زیر پوست واژه هایت که شعله ور شده و تقویم دیگر آن روز تقویم نیست...آن روز دیگر منتظر یک صفحه تقویم نیستیم...آن روز تمام صفحات پر شده از روز آمدن..روزی که سایه ماه هر شب روی تقویم افتاده و دیگر لازم به شمارش روزها نیست.....

 دل نوشت: خدایا چنان کن سرانجام کار تو خوشنود باشی و ما رستگار

دوئل 

طرح:دوئل


[ یکشنبه 91/1/6 ] [ 8:37 عصر ] [ بی واژه ] [ نظر ]

بسم الله الرحمن الرحیم

 

سایه ام را گم کردم میان محفله تان...

دستم آنسوی قبله اشاره دارد به جاده نَفَسِتان و من نفسم را بازدم می کنم ،نمی دانم بازدمِ واژه هایم به سوی شما شعله می آورد یا نه....

اما بازهم مایه های نسیم،نَفَسَم را گم می کنئ میان خاک هایی که بی هیچ چشم داشتی حکایت از شما می کند...

صحنه دود آور همراه با بوی عود،میان زمانتان پیچیده است.

از آن زمان که پا در سرزمین شما گذاشتم تاخیر قلبم را احساس کردم...

انگار دیگر سرنوشت خود را طور دیگری میبیند؛خلوتگاه دلم میان تو و خاک هایی که بوی تو را می دهد دَم گرفته است،یک وقت خاک وجودت را اعلام می کند و یک وقت نسیم و بادهای شدیدی که عنایت تو را نشانم می دهد...این خاک آغشته شده به پوست و گوشت و خون شما...

در کوی عنایتتان از تیغ های شدید باد که چادر خاکیم را به قلبم می چسباند،دلم رویت تو را میگیرد.و این هم نصیبی است که برای دلم چون قطره ای شبنم بیابانی شده...

از اینجا می روم با همان عنایت شما...

با همان غروبِ کانال کمیل که دیگر از امسال برای خاک عراق میشود و این آخرین دیدار بود....

با همان اروند و فکه...همان شلمچه و همان دو کوهه...

با همان سیم خاردارهایی که قلبم را مستاثر میکرد...هویزه و معراج الشهدا....

وااای بر پادگان کلهر که دیگر برایم دلی نگذاشت...وای بر فرزند شهید شرفی که دل زائران را با روضه پهلوی مادر به خون آغشته کرد...

هنوز دل سنگینم هوایتان را دارد،غریبانه آمدم و دلم را روی سیم خاردارهای کانال کمیل جا گذاشتم روی فانوس های سبز شلمچه،روی پلاک های آویزان هویزه  و روی نخل های بی سر فتح المبین...

می خواهم بگویم ،نگاهم بیشتر از همیشه اسیر سر مشقتان شد رفقای دلتنگی هایم...

اینجا دیگر نمی خواهم بمانم ، اگر هم ماندنی باشم جایم زیر همان خاکی است که روی ان خوابیدم و چشمانم را بستم و روحم را عازم کردم روی نگاه سبزتان...

درهای خیمه گاهتان را ببندید ، تا دلم نتواند از آن خارج شود،که اگر به اینجا بیاید....اگر به این شهر خراب شده بیاید...دیگر مقصودم آواره شدن روی خرابه های شام می شود....

درها را ببندید رفقا تا دلم در خیمه هایتان اسیر هوایتان شود....

درها را ببندید.

بغض نوشت:چه کسی می داند در دل پسر شهید شرفی چه میگذرد...چه کسی می داند این همان مسافر کربلایی است که در سایبری فعالیت دارد و دیگر فعالیت خود را به خاطر نفهمی بعضی از مقامات بالا قطع کرده اند...اینها همه دل شکستگی دارد...چه کسی می داند اینان همان ها هستند که اولین نفرها بودند که قدم برداشتند و سایبری را به نور افسر جوان جنگ نرم روشن کردند...چه کسی می داند این همان پسری است که کلاس اول دبستان وقتی گفتند بنویش بابا آب داد...تا یک هفته تب کرده بود....اینها درد دل است...بغض دل است....

 

عکس های سرزمین  آسمانیها را می توانید در ادامه مطلب مشاهده بفرمایید

به طرف گردان تخریب

 

 

ادامه مطلب...

[ شنبه 90/12/27 ] [ 1:57 عصر ] [ بی واژه ] [ نظر ]
<   <<   11   12   13   14      >
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

سرمایه محبت زهـــــــــراست دین من من دین خویش را به دو دنیا نمی دهم
موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 29
بازدید دیروز: 27
کل بازدیدها: 123030