سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تـــــــــــــــربـــــــــــــــت دل
 
قالب وبلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

باران می بارد و دل من دوباره هوایی می شود...

دلم به سمت ماهی توی دریا میرود که الان دارد اشک های آسمان را جمع میکند...

اشک های خودش کم بود...اشک های آسمان هم اضافه شد...

همیشه با خودم میگم اگه اشک چشم ماهی ها نبودند...ما هیچ وقت دریا نداشتیم...

به افتخار همه ماهی هایی که توی این روزای گرم چادر سر میکنند و توی خشکی به سر میبرند ...

به افتخار همه نقاش هایی که توی این روزهای گرم چادر سر می کنند آسمون و با حجابشون رو سفید میکنند...

به افتخار همه جوونای چادری که فردا روزشونه...

میلاد حضرت علی اکبر(ع) و روز خودمون مبـــــارک


[ شنبه 91/4/10 ] [ 11:23 عصر ] [ بی واژه ] [ نظر ]

بسم الله الرحمن الرحیم

گلزار و شهدا و یک دنیا حرف نگفته...

وقتی میری اونجا انگار خالی میشی...از خودت از دنیات....فقط خودتی و یک دل پر برای حرف زدن....

انگار هستند کسایی که درکت می کنن و میبیننت...

یک حس خیلی خوبی داره...

حس خوبی داره وقتی آدم بعد دانشگاه یک گلزار شهدا داشته باشه که موقعه های دل تنگیش بره پیششون...

میری یک گلزار میزنی توی دلت و آروم بر میگردی خونه...

سودایی با دلم کردم....گفتم به آنان اگر دیر آمدم مجروحه دلم بودم شهدا...

اینجا هوا گرفته است و همه با ماسک نفس میکشند...

بگذارید پیدایتان کنم...

اشک میریختم و قدم هایم تند تر میشد...سرم را میچرخاندم...نبودند...انگار چشمانم کور شده بود...

برادر شهیدم را چند وقتیست پیدایش کردم ...و او بود گمشده ی نداشته های من...

تاریخ آسمانی شدنش مهر 66 بود...

مثل همیشه نشستم و گر تمام وجودم را گرفت ...

فاتحه ای خواندم ...همه غم ها دل مرا بوسه میزدند...و او مرا آرام میکرد...

آبی روی مزارش ریختم و با دست آن را شستم...

بالای مزارش نوشته بود السلام علیک یا صدیقه شهیده....

سلام بر  شهید گمنام....

هوای دل: آسمانیه من...کی می آیی ؟ هوای شهر آلود است....بیا تا بتوانم ماسکم را در بیاورم

 

 

 

 


[ یکشنبه 91/4/4 ] [ 10:59 عصر ] [ بی واژه ] [ نظر ]

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

می گویم کمی تحمل به هیچ جایت بر نمی خورد... حسرت چه چیز را بر دل گرفته ای وقتی همه چیز روی هم تلنمبار شده و خروال های فتنه و گناه بوی تعفنت را شدید تر میکند....

وقتی همه تو را با دست نشانه گرفته اند و تو را هووو می کنند باز دنبال چه چیز هستی؟ کجا میخواهی بروی؟

حسرت آن چیزی را که نداشته ای و فقط وصفش را شنیده ای ؟ این کافیست پـــادشاه بزرگ عربستان ؟

ملک عبدالله تو کجایی و شیعیان کجا ؟ تو در حسرت چه چیز اشک هایت را پایمال میکنی و ما در حسرت....

آنجا دوستان تو همگی  به درک واصل شده اند  و تو در بستر بیماری به سر میبری و اگر بروی که  خواست خدا بوه است ما را خوشحال کردی و اگر نروی هم باز  خواست خدا هست و ما باز هم دست از دعا نمیکشیم...

آخر مشکل ما فقط تو نیستی؟ شما جماعت عرب سنی آنقدر زیادید که روز به روز رخنه میکنید و نمی دانم قبرستان زباله هایتان چقدر جای این همه جماعت را دارد....

بگذریم....خواستم بگویم...زمان غیبت است و ما که اهل زمان غیبت امام زمانمان هستیم در حسرت ظهور او  اشک میریزیم و این جایگاه شیعیان و منتظران حضرتش است...

و تو در پی یک مشت ....نه اینطور بگویم بهتر است ! و تو در پی مشت مشت کردن هم دستانت به سمت شیعیان و منتظرانش هستی...بیایید دست به دست هم دهیم...عرب و عجم ندارد...

خوشا به حال آنان که حسرت به دلند به حال امام زمانشان و در فراقش جمعه ها دل به دشان نیست و بی قرارند...

و حال پست و رذل شما را خدا میداند که چطور در جهنم هم راهتان میدهند یا نه...

می گویند : یکی از نشانه های روشنی که در رویایات برای نزدیک بودن ظهور توسط ائمه اطهار نقل شده است ، مرگ حاکم حجاز که عبدالله نام دارد ، می باشد که بعد از او تا ظهور حکومت عربستان فرمانروای مشخصی نخواهد داشت و حاکمان چند روز و چند هفته یک بار عوض خواهند شد.

امام صادق(ع) در این زمینه می فرماید: هرکس برای من مرگ عبدالله را تضمین کند من ظهور قائم را برای او تضمین می کنم همچنین از آن حضرت روایت شده است که : زمانیکه مردم در سرزمین عربستان در حال وقوف می باشند سواری با شتر سبک سیر به آنجا وارد می شود و مرگ خلیفه را خبر می دهد و با مگ او فرج آل محمد و گشایش کار تمام مردم فرا می رسد.

بغض نوشت: دعا کنیم برای آقایمان برای درک حضورشان و التماس کنیم تعجیل در فرج ظهور ایشان را و تلاش کنیم برای کسب معرفت ایشان که از جمله وظایف منتظران در عصر غیبت کسب معرفت امام عصر(عج) از خداوند است....

 


[ جمعه 91/4/2 ] [ 12:33 عصر ] [ بی واژه ] [ نظر ]

 بسم الله الرحمن الرحیم

 

غروب است و آسمان کمی خستگی دارد...

سکوت و سیاهی مبهمی دارد...

من که تنها مانده ام زیر لحطه های با تو بودنم...

امشب از این سیاحت باران گله ها دارم....

***        ***     ***  

چه شده است که قطره قطره اشکم روی موج های دریا می افتد

که تنها یادگار با تو بودنم هم صدای موج های در به در دریا می شود....

اینجا شب است و خسته و یک نفر تنها می خواند....

برای دور افتادنم از تو بی صدا می خواند...

با خودم می گویم دریا کجا میبری این اشک ها را...

نه , انگار دریا نمی فهمد زبان حالم را..

با خدا می خوانم...

امشب برای آمدن دوست هم صدا می خوانم....

  

 

بوی نم باران امروز برایم آشنا میزد

دقیقا مانند روزهای با تو بودنم...

عین چشمانت که همیشه برایم آشنا بود...

آشنای من کجایی... 

پی نوشت : الهی لیس لی   وسیله الیک الا عواطف رافتک و لا ذریعه الیک الا عوارف رحمتک  

  "فرازی از صحیفه سجادیه  "

بغض   نوشت  :   

چه شده است دلم که زیر بار رفتی....

 

 

 


[ چهارشنبه 91/3/31 ] [ 11:13 عصر ] [ بی واژه ] [ نظر ]

بسم الله الرحمن الرحیم

رفتم جلو...با دقت نگاه کردم و تعجب کردم از اینکه آقای محترمی نشسته توی پارکینگ پروانه و داره کبریت میفروشه...

انواع و اقسام کبریت های قدیمی و قشنگ که برای 100 سال پیش هم بود...به قیمت های مختلف....اما باز هم برام عجیب بود که چرا داره کبریت میفروشه!

ازش سوال کردم: آقا شما واسه چی کبریت میفروشید.گفت:علاقه دارم , کبریت های قدیمی و جمع کنم

گفتم مردم هم میخرن؟ گفت : آره خیلی ها...چون اون ها رو یاد خاطراتشون میندازه....و یک جور وابستگی ایجاد میکنه....

از دونه ای 5/2 تا 5 تومن...

وقتی بیشتر با آقاهه آشنا شدم فهمیدم 2 تا کتاب هم چاپ کرده که تصویر های پرتره قدیمی و جمع کرده و اونها رو توی یک کتاب جمع کرده....

چند دقیقه بعد آقاهه کارتشو نشونم داد...گفت اسمم و توی گوگل بزنی میاد....

ازش سوال کردم کار اصلیتون اینه ؟ گفت: آره....

سالهات کارم اینه....وقتی میبینم با این کار آدما یاد خاطرات خوب یا بدشون می افتند چرا که نکنم؟

حرفی واسه گفتن ندارم. قضاوت با خود شما!

از اون روز دارم کبریت های خونمون و جمع میکنم تا یک شغل جدید باشه واسه خودم...شاید من هم یک روزی باعث شدم مردم یاد خاطراتشون بیفتند...

اما به عقیده من وابستگی حتی به یک کبریت هم خوب نیست !

آدم حتی میتونه با هوای شهر یاد خاطراتش بیفته....

بغض نوشت: هر روز که میگذرد هوای دلم را از یاد میبری....هوای شهر هر روز آلوده تر می شود....و تو بازهم آلزایمر گرفته ای....

 پی نوشت: پارکینگ پاساژ پروانه, جمعه ها باز است و محل فروش اجناس دست دوم و ایضا دست اول است...لذا باید بگویم محل کاسبی معتادین هم می باشد.بنده هم برای کاری رفته بودم سری بزنم که پشیمان شدم.


[ یکشنبه 91/3/28 ] [ 12:11 صبح ] [ بی واژه ] [ نظر ]
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

سرمایه محبت زهـــــــــراست دین من من دین خویش را به دو دنیا نمی دهم
موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 13
بازدید دیروز: 23
کل بازدیدها: 122628