سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تـــــــــــــــربـــــــــــــــت دل
 
قالب وبلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

 

شب شده است و من دوباره تنها گوشه ای از اتاق تنگم ...گوشه پرده را کنار میزنم تا ماه را پیدا کنم و به هوای روزهایی که دوتایی با ماه قراری داشتیم به چشمانه تو نگاه کنم و تو میدانی... من از همان شب , قرارمان را فراموش نکرده ام ...و هر شب به امید دیدن چشمان تو بر روی ماه زنده میمانم...و تو این را نمی دانی...

شب شده و من مثل هر بار سه قل هوالله میخوانم و 2 آیت الکرسی برای خودم و خودت...

نیمه های شب است و 2 ساعتی تا صبح مانده , چشمانم آرام و با اضطراب بسته میشود و به خواب میروم...خوابی که هر شب تو در آن میدمی و من روح خود را کنار روحت احساس میکنم....دوست داشتم از کسی بپرسم و جواب بگیرم که آیا همه این خواب ها راست است؟ و تو آیا روح مرا خواهی دید؟

ای کاش همه بودم و در جمجمه تک تک آدم ها...و من بودم و تو و یک خواب طولانی...

خواب بودم و فقط خواب تو تسکینم میداد....از عمق خواب زیبایم با اضطراب بیدار میشوم....و دوباره به دنیای بی تو بودن می آیم...عادت دارم ...این هم زندگی زیبای من است دیگر...

احتمال این را میدهم که امروز هم , دلهره تنهایم نمی گذارد

دوباره مثل هر روز صدقه میگذارم برای چشمانت....و وارد مترو میشوم...تنها کفش های آشنایت هست که من میشناسم آنها را...

شاید چشمانت هم عوض شده باشد...شاید نوع نگاهت تغییر کرده باشد و من ....

نه....اگر همه اینها باشد و تو یک آدمه دیگرهم شده باشی من باز هم تو را میشناسم....

به حرمت نگاه های غریبمان در روزهای سخت و روشنمان به خوابم بیا و مرا با چشمانت آرام کن....

نمی خواهم حتی لحظه ای فکر کنم که تو نیستی...تو هستی...چون هنوز اشک های من هست!

آسمانیه من.....

بغض دل: حرف هایی که به سختی کلمه می شوند حرف هاییند که من , نام تو را  وقف آنها کرده ام...

 

 


[ جمعه 91/4/23 ] [ 11:16 صبح ] [ بی واژه ] [ نظر ]

بسم الله الرحمن الرحیم

 

وقتی به صفحه دلم سر میزنم...هجوم نگاه های تو را بین دستانم حس میکنم...

که نگاهت... که نگاهت... که نگاهت...

که نگاهت به دیگران صورتم را بین آسفالت های داغ تابستان میسوزاند...و من در اوج تنهایی...باز هم خود را آرام میکنم...و تو کجایی که ببینی با خنده هایت ....سوزش دلم را ملتهب میکنی...

من هر شب با زخم بستر چشمانم می خوابم...

 آنقدر چشمانم را روی زمین گذاشته ام که درد این روزهایم را نبینند آدم هایی که من یا تو را نمی فهمند...

 میدانم...لبخند هایت همه از سر ناچاریست...و تو در دلت همه چیز انگار داری و حقیقتا نداری....

من تو را می خوانم بین کفش هایی که کفششان شبیه تو است... و تو میدانی که من با همان کفش هایت زنده ام...آخر چشمان تو برای آسمان هاست ....نه منه زمینی...

وزوز گوش هایم را به دلهره های روزهای غریب تو می سپارم...

 

 

 

پی نوشت: امروز حزب الله سایبر...سخنان دکتر عباسی...تشویق گرم دوستان از  مقاومت سوریه ...و چشم های تیز  تو همه گی برایم معنایی داشت...


[ پنج شنبه 91/4/22 ] [ 11:29 عصر ] [ بی واژه ] [ نظر ]

بسم الله الرحمن الرحیم

امروز دلم به عشق آقا وزیدن کرده است

رنگ چشمم دوباره مرا پایبند کرده است

 دیگر زمان از این همه تکرار خسته است

فردای با تو بودن را قضا کرده است

آقای دلم...

اشک چشمم شام ظهورت را کرده است

خانه خسته تر از آن است سکوت کرده است

از کودکی ام بگویم برایتان...

از آن اتاق تنگ یک یا مهدی نمور کرده است

سقفی گذاشته ام به روی آسمان

یک قاب عکس و سربند طلوع کرده است

مثل دلت که هر جمعه میشکند برای ما...

ساز دلم هر جمعه باز سکوت کرده است...

بغض دل: دلم گرفته تر از آن است که بغض دل بنویسم...

راستی خدا...این روزها بیشتر دوستت دارم

 


[ سه شنبه 91/4/20 ] [ 10:52 عصر ] [ بی واژه ] [ نظر ]

هر شب همین زمزمه ها تکرار میشود

آقا , همین فردا که بیاید خوب میشوم

 

من ملتمس دعای شمایم آقای من

 از زمزمه اذکار شما خوب میشوم

 

این روزها دست خودم نیست کار دل است

قدری تحمل بنمایید خوب میشوم

 

من آن کبوتر حرمین هم نبوده ام برایتان

اما برای بودنتان هم شده خوب میشوم...

 

سازم به عیش و ناز دلم ای ساربان

از انتظار و انتظار شما خوب میشوم....


[ شنبه 91/4/17 ] [ 1:19 عصر ] [ بی واژه ] [ نظر ]

بسم الله الرحمن الرحیم

آقای من سلام این روزهایم را بپذیرید...

این روزها و شب ها دل در دلم ندارم و من فقط در آرزوی بودن تو زلف بر خاک میگذارم و از معبودم طلب فرجت را دارم...

دارم برای نیستنت نابود می شوم....این روزها...

دل ها روی خاک نم کرده است این روزها....تنها چشم است که آسمان را اشک کرده است....

این روزها آیا منم تنها برای طلب عفو کردنم....

این روزها بیا  و بیا برای دلم , آقای من...

این روزها قدری دلم را وقف کرده ام...

این روزها تنها منم در این مثل شمع ها,می سوزم و با ناله زهرا صبرها کرده ام...

این روزها صدای اشک و ناله هایش بیشتر است,تنها صدای عاشقانش هست باورش...

این روزها نحوه نگاه ها تغییر کرده است,این روزها چشم های آشنا تردید کرده است....

این روزها دیگر ندیدم چشمی که آشناست, با چشم نابینایم دیده ام آشناست

این سّر صبح های شعبانیه چیست در دلم, که قدری ویرانه میکند آبادیم...

این روزها آنقدر پر است دلم که چشمانم را اشک مداوا میکند....این روزها پس کی میایی برای دلم آقای من...

 


[ چهارشنبه 91/4/14 ] [ 11:36 عصر ] [ بی واژه ] [ نظر ]
<      1   2   3   4   5   >>   >
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

سرمایه محبت زهـــــــــراست دین من من دین خویش را به دو دنیا نمی دهم
موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 23
کل بازدیدها: 122616