سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تـــــــــــــــربـــــــــــــــت دل
 
قالب وبلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 نزدیک نوشت 1(آسمانی)

دست هایم را روبه آسمان بردم...

چشمانم روی ماه افتاده بود ....

آرام آرام به زمین میریختند اشک هایی که از چشم هایم می بارید....

دانه های اشک را جمع کردم و دور آسمان پیچیدم....

تسبیح چشمانم آماده شد برای گفتن نام  تو....

نفس عمیقی کشیدم , ناگهان آسمان بارید و همه تسبیحم پراکنده شد....

فهمیدم ! هنوز بسی از آسمان دلت دور هستم...

شاید باز هم به اشتباه وسیله ای را وقف کردم تا به تو برسم...

من همانم که تو خواهی.....یا ارحم الراحمین

 

بغض نوشت 1:وقتی برای آمدن فریاد میزنم دیگر صدایی برای رفتن نمی ماند!

بغض نوشت 2: انگار چند روزیست باران را ضمیمه دلم کرده اند....آسمان را فرستاده ام بایگانی اما باز به اینجا مراجعه میکند...

بغض نوشت 3 : وقتی هوای شهر نفس گیر می شود, با روضه حسین نفس میکشم...

 


[ جمعه 91/3/26 ] [ 10:40 عصر ] [ بی واژه ] [ نظر ]

بسم الله الرحمن الرحیم

 

دلم می خواست همه قفس های دنیا یکی میشدند....

و اگر پرنده ای تنها در قفس است به پرنده های دیگر پیوند میخورد و هم نفس هم میشدند....

دلم می خواست اگر پرنده ای گرسنگی در قفس نشسته و دانه ای برای خوردن ندارد...به پرنده ی سیر بپیوندد...

یعنی میشود همه پرنده های دنیا در صلح و آرامش باشند؟

میشود پرنده ای زیر تجاوز تجاوزگران نباشد؟ و آرام به پروازش ادامه دهد......

یا پرنده ای به انتظار دیدن مادرش هر روز با پای شکسته در خیابان راه برود.....

پرنده ای کوچک که هیچ توانی ندارد برای دفاع خود....و شاید پس از این بی مادر بودنش.... بال هایش را هم از دست بدهد...

دوست دارم اگر پرنده ای مادر ندارد , من مادر همه آنها باشم...

پرنده ها دارند جیک جیک میکنند....و اینجا شهر خونین! شهر مرده هاست که پرنده ها در سکوت شهر گم شده اند....

کاش من یک صدا داشتم تا می توانستم  یک صدا برای همه پرنده های لال شده آواز بخوانم....

اینجا پرنده ها نزدیک اذان صبح که می شود....همه یشان ....از لال و مجروح گرفته تا پرنده سالم....همه به آواز خدا خدا در می آیند و سرود عبور را می خوانند:

سبوح قدوس رب الملائکه والنور....

کاش من زبان همه پرنده ها بودم....و هر روز صبح تکرار میکردم سبوح قدوس رب الملائکه و النور....

اینجا بحرین  و مصر و لیبی است ! و سکوت پرندگان دارد هوای اینجا را کر می کند....

پرنده ها پرواز میکنند و میروند و من اینجا تنها.....

 

دل نوشت : خدایا اگر بگویی پرنده شوم میشوم تا به مردم بحرین و مصر و لیبی کمک کنم....


[ سه شنبه 91/3/23 ] [ 1:33 عصر ] [ بی واژه ] [ نظر ]

بسم الله الرحمن الرحیم

مانده ام بین این هم چشم....که چطور در آن واحد لذت تک تک آن چشم ها را میبرند و نمی دانم چگونه میبینند وقتی قرار است روزی تنها حافظ چشمان یک نفر باشند....

نمی دانم چگونه چشمانشان قوت نگاه کردن به این همه آدم را دارد که با یک چشم هزار چشم را به اصطلاح دید میزنند...

شاید هم تقصیر خودشان نیست و نمی دانند...آخه آدمه خوب...شاید همان چشمی که تو به همه چشم ها قرض داده ای روزی مچاله ترینش برای تو شود....چرا چشم مچاله می خواهی؟

نمی دانند روحی که خدا برای هر انسانی دمیده است تا با وجود او به کمال برسد و آن روح همان است که خدا در قرآن هم فرموده که با او به بهشت میروید....

ادخلوا الجنه انتم و ازواجکم تحبرون (سوره زخرف/ 70آیه)

و اینجاست که انسان تنش میلرزد ....چشمانش نجابت پیدا می کند...و بدنش را به هر کسی نمی فروشد..گاهی با دست زدن به نامحرم....گاهی نگاه کردن با تمام وجود به

 نامحرم....گاهی فقط یک ارتباط کوچک به قول خودشان که تا آخر عمر پشیمانی می آورد...

خواستم بگویم چشمهایمان را پنهان کنیم از این همه چشم....حتما روزی فرا خواهد رسید که چشمی برای چشم ما شود...و ما صاحب چشم های او....

چه نجابتی دارد ...که همسرت از خودت باشد و خداوند نجیب ترین همسر را به تو خواهد داد اگر خودت هم نجیب باشی....

بیاییم مال یک نفر باشیم.....مال کسی که سالهاست دل هایمان را خداوند در هم دمیده...

بغض دل: آسمانی من....امروز یکشنبه است و شب آسمانی شدن تو پیش آسمانها....نمی دانم صدایم به تو می رسد یا نه...

هر جا هستی چشمانت را به خدا می سپارم....قرار مان باشد آنجا با حضرت بانو...حضرت عشق....مادر السادات(س)

شفاعت مادر......

 


[ یکشنبه 91/3/21 ] [ 6:46 عصر ] [ بی واژه ] [ نظر ]

بسم الله الرحمن الرحیم

داستان های مترو(2)

دخترک سراسیمه وارد واگن اول شد...ایستگاه دوم از خط قرمز مترو....دخترک چسب فروش...معلوم بود 2ماهیست به حمام نرفته...5-6 سال بیشتر نداشت...لباس هایش پاره بود.توی یک کیسه پاره چندتا دستمال جیبی و چسب زخم داشت برای فروختن...

ایستگاه بعد دخترکی هم سن و سال خودش که با مادر و چندتا از فامیلاشون یک واگن و پر کرده بودند و از حالتاشون معلوم بود خیلی ادعا دارند, نشستن و همه جاها را پر کردند.

دخترک چسب فروش رفت کنار اون دختر , دختر یک گردنبند فیروزه بزرگ با گوشواره اش آویزان کرده بود , دخترک چندی با حسرت نگاهش کرد...دستش را گذاشت روی گردنبند تا آن را لمس کند...اما با این کارش واکنش همه فامیلها آن دختر را برملا کرد...همه با هم به جان دخترک چسب فروش افتادند...

میگفتن: برای چی دست میزنی؟ ...مگه خودت پول نداری؟ برو بخــــــر....(من همینطور جلوی اشک هایم را میگرفتم و این خشونت ها ادامه داشت)...

دخترک  نگاهی کرد و گفت چند خریدی؟ مادر دختر گفت: هرچند باشه پول تو نمیرسه...برو اون ور...هر وقت پول داشتی بیا بهت میگم....(باورم نمیشد...انگار داشتم خواب میدیدم که همچین رفتاری با یک کودک بشه...)

دخترک پشیمان شد از سوالش و جلوتر رفت....به جاهای نشستن نگاه کرد اما ....

همه جاها پر شده بود..فقط بین 2تا از خانم های روبه روی من اندازه اون بچه جا بود...

از نگاه خانم ها معلوم بود دلشون نمی خواد اون دخترک کنارشون بنشینه...

خلاصه آخر سر صدای دخترک درآمد و گفت برید اون ور تر منم بنشینم...این همه جا...هیچ کس تکانی به خودش نداد!

برای بار دوم گفت:برید اون ور دیگه پاهام خسته شد...این همه جا...اینا رو که میگفت من اصلا حواسم به جایم نبود و توی حال خودم بودم و توی بغضم...که چرا کسی حاضر نیست یکم جا بده به این طفل معصوم...حالا میخواد بچه هر کی باشه! مهم اینه که بچه هست !

به بی کسی اون بچه فک میکردم....حالم دست خودم نبود..ا اومدم بلند بشم که بشینه , خودش رو به زور جا کرد کنار اون خانوم...و خانومه شاکی بود از این که دخترک کنارش نشسته ...دخترک رفت توی افکار خودش...و من هنوز بهت زده رفتار اونا...

دخترک به دختری که گردبند داشت اشاره کرد و گفت من ایستگاه بعد پیاده میشم من رفتم تو بیا جای من بنشین...

و من هنوز گیج مانده ام از حرکت دخترک چسب فروش...با این همه رفتارهای ناهنجاری که مقابلش شد...او جایش را که به سختی بدست آورده بود ...داد به کسی که حتی اجازه نداد گردنبندش را لمس کند....

 پی نوشت 1:

مَن کانَ عِندَهُ صَبِىٌّ فَلیَتَصابَ لَهُ ؛

هر کس با کودک سروکار دارد ، با او کودکانه رفتار کند.

 

اُحِبُّ الصِّبیانَ لِخَمسٍ : اَلوَّلُ : اَنـَّهُم هُمُ البَکّاؤونَ ، وَالثّانى : یَتَمَرَّغونَ بِالتُّرابِ وَ الثّالِثُ : یَختَصِمونَ مِن غَیرِ حِقدٍ وَ الرّابِـعُ : لا یَدَّخِرونَ لِغَدٍ شَیئا وَ الخامِسُ : یُعَمِّرونَ ثُمَّ یُخَرِّبونَ ؛

کودکان را به خاطر پنج چیز دوست مى‏دارم : اول آن‏که بسیار مى‏گِریند ، دوم آن‏که با خاک بازى مى‏کنند، سوم آن‏که دعوا کردن آنان همراه با کینه نیست؛ چهارم آن‏که چیزى براى فردا ذخیره نمى‏کنند، پنجم آن‏که مى‏سازند و سپس، خراب مى‏کنند (دل‏بستگى ندارند).

مواعظ العددیّه، ص 259


[ جمعه 91/3/12 ] [ 12:23 عصر ] [ بی واژه ] [ نظر ]

بسم الله الرحمن الرحیم

حال اگر چه شدم بهاری..اما پس از این همراه بهار نخواهم ماند...بهار ماندنی نیست زیر  این سقف کوتاه آسمان....آری سقف آسمان کوتاه است! زیرا به بلندای دستان او نمی رسد...دستانی که, با ماه بندگی آمد و دلم را سراسیمه پر از عشق کرد...

امروز هفتمین روز از ساحل عشق بازی میگذریم و چشم بر هم بگذاریم روزها تمام می شود...

من اینجا مینویسم....شما آنجا می نویسید...هر کدام با یک نام کاربری و با پسوردهای مختلف....اما همه ما دلمان یک چیز را می خواهد بیان کند...

همه مان به سمت یک چیز میرویم و اما با بیان های متفاوت...و من کوچکترین شمایم در بین استادی های شما...و بدانید خیلی چیزها از خلوص نوشته هایتان یاد گرفته ام....از استاد بزرگوار جناب معزی,راشد خدایی ,هور عزیز که با شعرهایش رنگ چشمانم را عوض میکند...سکوت خیس که همیشه دلم را بارانی می کند, جوونه عزیزم که پشت سنگر خودش رو حفظ کرده و از دور حباب های امید رو به طرفم فوت میکند...

وبلاگ عطر یاس(بسیجی) که همیشه پایه ثابت هستند توی نظرات خوبشون...جویبار عزیز که مثل دریا آدم را غرق نوشته هایش می کند...

و قاصدک و شاپرک و بی یار و ساعت یک نیم  آن روز همه دوستان خوب دیگرم که در این چند ماه من را با عطر نوشته هایشان خوشبو کردند...

بدانید خداوند تک تک این نوشته ها که به سوی او میفرستیم را آزین میبندد روی قلب بندگانی چون من...تا با خواندن آن خودم را از غرق شدن میان این امواج پر خروش نگه دارم....دلتان همیشه نورانی باد ....

 بغض دل: روزها دارد میگذرد و عمر من تمام می شود و من هنوز در جا میزنم در جای خودم....یا ارحم الراحمین


[ سه شنبه 91/3/9 ] [ 10:38 صبح ] [ بی واژه ] [ نظر ]
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

سرمایه محبت زهـــــــــراست دین من من دین خویش را به دو دنیا نمی دهم
موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 9
کل بازدیدها: 122860